برای رد شدن از #سیم_خار_دارها نیاز به #یک_نفر داشتند تا روی سیم خاردارها #بخوابد
و بقیه از روی بدن او رد شوند، داوطلب زیاد بود قرعه انداختند، افتاد به نام #یک_جوان همه اعتراض کردند
جز یک #پیر_مرد! پیر مرد گفت: چکار دارید #قرعه به نامش افتاده دیگر، بچه ها از پیر مرد بد به دلشان گرفتند.
دوباره قرعه انداختند باز هم افتاد به نام همان جوان. جوان بدون درنگ خودش را با #صورت انداخت روی سیم
خاردارها بقیه نیروها با بی میلی و اجبار شروع کردن به رد شدن از روی بدن جوان، همه رفتند #جز_پیرمرد!
به او گفتند بیا چرا معطلی؟
گفت نه شما بروید من باید #بدن_پسرم را برای #مادرش ببرم،
#مادرش_منتظر_است...
و بقیه از روی بدن او رد شوند، داوطلب زیاد بود قرعه انداختند، افتاد به نام #یک_جوان همه اعتراض کردند
جز یک #پیر_مرد! پیر مرد گفت: چکار دارید #قرعه به نامش افتاده دیگر، بچه ها از پیر مرد بد به دلشان گرفتند.
دوباره قرعه انداختند باز هم افتاد به نام همان جوان. جوان بدون درنگ خودش را با #صورت انداخت روی سیم
خاردارها بقیه نیروها با بی میلی و اجبار شروع کردن به رد شدن از روی بدن جوان، همه رفتند #جز_پیرمرد!
به او گفتند بیا چرا معطلی؟
گفت نه شما بروید من باید #بدن_پسرم را برای #مادرش ببرم،
#مادرش_منتظر_است...